یادش بخیر...
رادی رادان چقدر دلم برای اون روزایی که تو شیمکم بودی و شب تا صبح و صبح تا شب بهم لگد می زدی تنگ شده... بعضی وقتا خودتو جمع می کردی یه گوشه، بعضی وقتا هم انقدر خودت رو می کشیدی که فکر می کردم دو تا نی نی تو دلمه... یادته تو سونوگرافی برام دست تکون دادی؟ خانم دکتر گفت ببین داره باهات سلام علیک می کنه...خیلیییییییییی لحظه قشنگی بود اما از اون قشنگتر اون لحظه ای بود که برای اولین بار رفتیم سونو و برای اولین بار تو رو دیدم... یه لوبیای کوچولو که وسطش یه قلب خوشمل تند و تند می زد...اون روز وقتی دیدمت و صدای قلبت رو شنیدم کلی گریه کردم، دست خودم نبود، دیدن تو زیباترین لحظه زندگیم بود...یادش بخیر عکسای سونو رو با بابا جون تماشا می کردیم و...
نویسنده :
مامان رادمهر
11:49